در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که 30 سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابر این کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفون قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد این شهر شدم. انگار همین دیروز بود. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌ و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهالی محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمانی نیک دارد. در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفون قرار گیرد. در ابتدا از این که تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارم زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم ...

نظرات شما عزیزان:

سیدرسول گوزنها

ساعت13:37---17 تير 1392

[وب سایت]

سلام آقا بهزاد " الان چند روزه دارم میام و میرم که کامنت بذارم متاسفانه این قسمت نظرات به هیچ وجه باز نمیشد و درخواست میکنم بعد از گذاشتن هر پست خودت یه بار قسمتی که نظر میذارن رو باز کن ببین مشکل نداره و اگر داره که ماشاله خودت استادی " استادش کن !!

الان چند روزه من سر کارم و عنقریبه که دیگه بازنشست بشم

لذت بردم



علی یارت باشه
پاسخ: سلام آسید الان می رسم خدمتتون

حانیه

ساعت14:41---15 تير 1392

وای عجب خراب کاری

راستی چرا نظر خصوصی میدین


پاسخ: نمی دونم شاید چون به بقیه باید خصوصی نظر بدم طیق عادت برای شما هم همینطوریا

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: